«فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین»
ایلیا جان چهارشنبه خسته و بی انرژی از بیرون اومدیم خونه باباجون شلوارش رو گذاشت سر جاش (جارختیٍ کمد جا کفشی) جایی که همیشه میزاره من رفتم سمت مبل که روش بنشینم و باباجون پشت کامپیوتر نشسته بود هنوز کامل رو مبل نشسته بودم که یه صدای وحشتناک خونه رو تکون داد! و بعد از اون صداای فریاد تو شلوار باباجون رو کشیده بودی و کمد به اون بزرگی رو انداخته بودی!!! اینه ی کمد خورد شد کمد شکست بالای کمد پر از وسیله های دکوری (مجسمه و گلدون و ...) بود که برای در امان موندن از دست تو اون بالا گذاشته بودمشون همشون شکست در کسری از ثانیه تموم خونه پر شد از تکه های شیشه من که شوکه شده بودم...